۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

A Spaceman Came Travelling

یکشنبه 1 آذر 88 ، صدای زنگ گوشی ... ساعت شش و نیم صبحه. شب همش تو خواب و بیداری بودم . نفهمیدم اصلا خوابیدم یا نه ولی عجبیه که انرژیم بالاست و احساس خستگی نمیکنم. اولین سیگنالهای مغزی میخوان تو بدبینی و سرخوردگی محصورم کنن ولی نه ...
امروز صبح با خودم قرار گذاشتم لبخند بزنم و فقط به دلخواه خودم فکر کنم ، قراره افسار ذهن سرکشمو دستم بگیرم. چند وقتیه همش تازونده به میل خودش یه وقتایی به اوج میبرتم و یه وقتایی تو دره های سرخوردگی زمینم میزنه ... امروز دیگه سرکشی ممنوعه. تمام انرژیمو جمع میکنم تا بتونم کنترلش کنم.
بیرون عجب هواییه ، ابریه و مه آلود ولی اصلا گرفته نیست !
توی راه تا تهران افکار مدام هجوم میارن . جالبه انگار تو اتوبان سرعت افکار هم بالاتره ! گلچینشون میکنم و به اونایی که دوست دارم بال و پر میدم. یکشون کبوتر سفید با مزه ای میشه که در عین معصومیت خیلی ضعیف و شکنندست ... یعنی میشه رو این فکر ها حساب کرد؟
سر یکی از پیچ های ذهنم دور نمای یه شب بارونی میاد . آره اینجا خوبه ، پس اجازه میدم که منو با خودش ببره ...


خیره به مانیتور دارم صفحات وب رو بالا پاببن میکنم ، آها ، پیدا کردم بالاخره ... یه اسم و یه آدرس. سی چهل دقیقه بعد حوالی انقلابم. تو پیاده های سنگیش که قدم میزنم همش یاد 25 خردادم. مشتهای گره کرده ، اشکها و لبخند ها ...


نه باز که داری راهتو کج میکنی ، افسارو سفت تر میگیرم ...


پرسون پرسون آدرسو پیدا میکنم و چند دقیقه بعد که از در مغازه بیرون میام ... نه باور کردنی نیست چه بارونی میاد ، هوا که خوب بود! پل عابر پناه گاهی میشه تا بارش سیل آسا رو تماشا کنم. لذتی داره تو این بارون تا ایستگاه تاکسی جمال زاده بدوام. اما نه کتابم خیس میشه... سی دقیقه یعد توی تاکسی ام. همه خیابونای تهران قفله ، هم صحبتهای جالبی پیدا نمیکنم ، به فکرم میرسه یه نگاهی بهش بندازم. چند صفحه ای که میخونم ترس برم میداره! حالم بگی نگی بد شد. با بقیه هم صحبت میشمو به حرفای بی مزشون لبخند میزنم. راه هم که تمومی نداره ... نصف شب میرسم خونه و تمومش میکنم ...


وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت ... صدای ضبط ماشین منو به خودم میاره. به خودم میگم چه شروع سختی ... این ترانه همیشه منو به یاد بچه آهویی تازه به دنیا اومده میندازه که میخواد برای اولین بار رو دست و پای خودش وایسه. دقیقا به سختی شروع خودم. میرسم شرکت از پایین تا بالا به همه لبخند میزنم . بعضیها تعجب میکنن ! چه قدرت مرموزی توی این لبخندِ . با صداقت که همراه بشه سنگ رو هم آب میکنه.
دوباره پشت مانیتورم مثل خیلی از لحظات عمرم. هیجانم فروکش نمیکنه. دوباره چک میکنم ، خبری نیست. همین یه ساعت پیش تو خونه هم چک کرده بودم :| دستم به کار نمیره پس یه search میکنم . چند روزه میخوام a spaceman came travelling رو پیدا کنم. فرصت نمیشد. این آهنگ یادآوره یه سری خاطرات نوجوونیمه . گوش میدم و گوش میدم و گوش میدم . سوژه خوبی به نظرم میاد که روش کار کنم! مست موسیقیم که کجاش میشه چی پیدا کرد. and it went la la چه نقطه اوج فوق العاده ای داره ...


new message from... از نقطه اوجم میپرم بیرون و کلمه به کلمه میخونم . خط به خط ... چه تشابهی داشت انگار خود spaceman بود. دوباره میخونم ، دوباره و دوباره و به اوجش میرسم :
And suddenly the sweetest music filled the air...
and it went la la la la...
برام به همین شیرینی بود و همینجا به خودم قول دادم که Spaceman رو به تصویر بکشم...
شما هم گوش بدید


جمعه 29 آبان هم اغشت بود ...

۲ نظر:

Unknown گفت...

ما هم گوش دادیم:-) های کریس دی برگ...

alireza گفت...

salam
halet khoobe?
ma be fekre shoma hastima
bye