۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

قمارباز

داستان از زبان الکسی ایوانوویچ روایت میشه . معلم سرخانه ای که زندگیش به نوعی با خانواده یک ژنرال ورشکسته روس پیوند خورده و دلباخته پولینا فرزند خوانده ارشد ژنراله. شرح حال رقت انگیز ژنرال فرصتیه که با شخصیتهای داستان آشنا بشیم. ژنرال ورشکسته ای که سودای عشق دختری فرانسوی بنام مادمازل بلانش رو در سر میپرورونه و تنها راه رسیدن به خواسته اش ، آرزوی مرگ خاله ثروتمند و فرتوتش بابیوشکاست که در بستر بیماریست. دگریو یا این "مردک فرانسوی" (به قول الکسی) هم چشم به راه خبر مرگ بابیوشکاست تا طلب خود را از ژنرال بستاند و از طرفی مستر آسلی یک انگلیسی موقر و اتو کشیده ست که به نظرم شخصیت کمکی داستانه و هرجا که باید درزی گرفته بشه و یا نقشی بدون صاحب مونده پیداش میشه و پولینا که تعریف خود آلکسی کاملاً در موردش صدق میکنه : این پولینای مغرور ، این دختر احمق که اصلا چاپلوسی بلد نبود! برای خود الکسی میتونم بگن قمارباز صادق!
حضور ناگهانی بابیوشکا نقطه اوج داستانه. جاییکه همه منتظر تلگرافی هستن که خبر مرگشو برسونه و یکباره پیرزن روس سوار بر تخت روانش ظاهر شده و با از دست دادن نیمی از ثروت خود در راه قمار ، ژنرال رو به دست و پا زدن میندازه و دست بلانش و دگریو رو برای خواننده رو میکنه. خواندن لحظات قماربازیه بابیوشکا بهمراه الکسی واقعاً لذتبخش بودن.
بازگشت بابیوشکا به روسیه وقوع سریع اتفاقات بعدی رو در پی داشت. دگریو خانواده ژنرال رو ترک میکنه و بخشش پنجاه هزار فرانکِ او برای پولینا گرون تموم میشه و الکسی وظیفه جبران این تحقیر رو به عهده میگیره و با بیست فردریک به میز سبز قمار پناه میبره و پس از قماری رویایی که شرح هیجان انگیزی هم داشت با ده هزار فردریک به نزد پولینا برمیگرده و زمانیکه خودش رو بیشتر از هر زمانی به عشق و مقصودش نزدیک میبینه ، به یکباره همه چیز رو از دست میده و سرخورده از این نامهربانی ، آگاهانه خود را به دام بلانش انداخته و تمام پول خود را ظرف دو ماه به پای او میریزه و در نهایت در اوج بدبختی به زندان میافته و زمانیکه فکر میکنه همه چیز رو از دست داده پیام دوست داشتن پولینا رو دریافت میکنه و قاصد این پیام ... بله درست حدس زدید. مستر آسلی بود.
وجه اشتراک شخصیتهای زن داستان حماقت اونها بود. حماقتی که راحت میشد باورش کرد. باورکردنِ اینکه ، بابیوشکا نیمی از ثروت رویایی خودش رو در راهِ تجربه هیجان قمار از دست بده ، زیاد سخت نبود. از مادمازل بلانش برمیومد که احساس خودش رو بفروشه و همینطور این پولینای احمق که صداقت رو نبینه! هیچ چیز واضح تر و عیان تر از صداقت نیست ... باور نمیکنم اعتراف به دوست داشتن پولینا رو...
بعد از برادران کارامازوف دومین کتابی بود که از داستایوفسکی خوندم و ترجمه جلال آل احمد بود. و در آخر جمله ای از داستایوفسکی ، نویسنده ای که در فقر مینوشت : معجزه از ایمان پدیدار خواهد شد.

۴ نظر:

Unknown گفت...

ادامه بده خوندن رو نويد و نوشتن رو.

Navid گفت...

معلومه که ادامه میدم. همه راههای نزدیک شدن به هدف برام هیجان دارن...

ناشناس گفت...

سلام
حالتون چطوره؟
می بینم که حسابی رفتین تو نخ مطالعه.
یه چند تا از اون درختای محمودآبادو اون کتری و سیب زمینی رو هم می بردین خونه، فضا کامل می شد...
موفق باشین و همیشه خواننده
طوبا آذرگشب

Navid گفت...

سلام
ممنونم که یادی کردید. نه حقیقتش یکم قاطی پاطی شدم :) وگرنه زیادم نمیخونم.
از کتری دودی گفتید ، یادش بخیر. چقدر زود همه چیز خاطره میشه.
ممنون و به امید دیدار هر چه زودتر :)